کد مطلب:150274 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

جبهه جهل
چنانچه با ملاك های دینی و باورهای قلبی در تاریخ اسلام سیر كنیم، می بینیم كه از طریق ارتباط با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله با یك عالم حضور و بقاء روبرو می شویم، و امید، همه ی جان ما را فرامی گیرد. این امید، آن امیدی نیست كه در روانشناسی مطرح است، امیدی است كه تمام وجود انسان را به عالم بقاء متصل می كند و این فقط در یك فرهنگ الهی نهفته است و آن فرهنگ، فرهنگ اهل بیت است،چنین امیدی را فقط فرهنگ كربلا می تواند در جامعه محقق و نهادینه نماید تا در نهایت زندگی بشر مرعوب زورداران نباشد. اما در طرف مقابل، ارتباط با معاویه، انسان را از همه چیز محروم می كند و این مسئله را اهل بیت از همه بهتر می دانستند و غصه می خوردند كه چطور مردم به این خانواده غیبی و معنوی متصل نمی شوند و بدبخت می شوند. یعنی می دانستند كه بشر با حاكمیت منهای دیانت به برهوت بی معنایی و بی هویتی هبوط خواهد كرد و چه اندك بودند آن هایی كه این محرومیت را فهمیدند. هر چند عده ای كه سوسوی این حالت بر قلبشان خورده بود، دل در گرو حاكمیت اهل بیت می بستند - از جمله كوفیان - ولی چون با عمق جان مسئله را دریافت نكرده بودند، این حالت و این طلب پایدار نمی ماند و با اندك سایه ترس، فراموش می شد، اما خود اهل بیت بیش از همه متوجه این محرومیت بزرگ برای بشر بودند. كدام محرومیت؟ محرومیتی كه اگر اهل بیت بر جامعه حكومت نكنند آن جامعه پوچ است و لذا در هر شرایطی سعی در نمایاندن این رحمت الهی داشتند كه بشر از معنی اصلی زندگی محروم نماند و بخواهد كورمال كورمال راه را طی كند.

در فرهنگ معاویه ای آدم ها ابزار بودند، در كتاب تاریخ مروج الذهب مسعودی آمده است كه در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام شخصی در شام ناقه اش (شتر ماده) را گم كرده بود، كسی هم از كوفه با جمل (شتر نر) به شام آمده بود آن شخص یقه این فرد را گرفت كه این شتر تو ناقه ی من است و باید به من برگردانی، دعوای این دو فرد به معاویه كشیده شد آن فرد شامی پنجاه مرد را به عنوان شاهد آورد و همگی


گواهی دادند كه این ناقه متعلق به مرد شامی است و معاویه هم علیه مرد كوفی حكم كرد و دستور داد شتر را به مرد شامی بدهند، مرد كوفی گفت اصلحك الله، ای معاویه! این شتر من جمل است و اصلا ناقه نیست (شتر نر است نه شتر ماده) چگونه این پنجاه نفر شاهد، گواهی بر ناقه بودن این شتر دادند و تو هم حكم كردی؟ معاویه گفت:ای مرد، این حكمی است كه صادر شده است و قابل برگشت نیست، در پنهانی آن مرد كوفی را طلبید و گفت این جمل تو قیمتش چقدر است؟ گفت 100 دینار. معاویه گفت این 200 دینار را بگیر و برو. این شخص بیشتر تعجب كرد كه آیا معاویه هم نمی فهمد كه این جمل است، چه ربطی به ناقه دارد؟! معاویه به صاحب جمل گفت برو به علی بگو با این افرادی كه بین جمل و ناقه فرق نمی گذارند به جنگ تو می آیم. یعنی این ها، آدم هایی هستند كه عقل ندارند و من هم نمی گذارم عقل شان رشد پیدا كند. یعنی ای علی تو می خواهی مردم را در حدی بیاوری كه حق را از باطل بتوانند تفكیك كنند ولی من فرهنگ و گروهی را به صحنه می آورم كه نتوانند برنامه های تو را درك كنند و فرهنگی را حاكم می كنم كه حرف تو در فضای آن فرهنگ، معنا و مفهومی نداشته باشد و اصلا تو حرفی برای گفتن نداشته باشی. - البته این نكته دیگری است كه آیا خداوند اجازه داد كه معاویه به آرزویش برسد یا نه - آنچه مهم است این است كه بدانیم، ملتی كه زیر حاكمیت غیر اهل بیت است، نمی تواند شعور پیدا كند و حق را بشناسد و خلاصه در حاكمیت غیر الهی زندگی چیزی جز تمام شدن فرصت حیات در جهالت نیست.

فرهنگ حسین علیه السلام و اهل بیت یك فرهنگ جامع است كه خودش یك عالم دارد، باید تلاش كنیم تا با ارادت به حسین علیه السلام وارد عالم حسینی شویم - بیش از این كه از ما نخواسته اند! حالا فكر می كنید اگر من و شما در صحنه ی كربلا بودیم آیا رنگ مان نمی پرید و تا آخر می ماندیم؟ البته امیدوار هستیم ولی بنده اصلا تصور ماندنش را هم نمی توانم بكنم، البته امیدوار هستم چون اعتقاد من این است كه امام حسین علیه السلام در كربلا به اصحاب شان یك لطف خاص كردند و یك توانایی تكوینی به قلب این انسان های شایسته دادند تا این اصحاب توانستند در كربلا ظهور و تجلی


كنند وگرنه امكان نداشت. از ما خواسته اند كربلا و فرهنگ كربلا را بفهمیم و بتوانیم بگوییم: «انی سلم لمن سالمكم» تا وارد دنیایی دیگر شویم، كه این ذوات مقدسه و انوار مطهره برای نگاه ما به عالم اعلی و برای پوشش ما از معنویت خاص، هدایت خودشان را شروع نمودند. ما باید با دقت هر چه بیشتر آنها را بفهمیم، آری باید تلاش كنیم تا آنها را بفهمیم.

و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته